مغز قصه‌گو: چرا ذهن ما برای هر رویدادی یک داستان می‌سازد؟

تحقیقات مایکل گازانیگا بر روی بیماران دو نیمکره‌ای، وجود یک «مفسر» در نیمکره چپ مغز را آشکار کرد. این سیستم قصه‌گو دائماً برای رفتارها و رویدادها روایت می‌سازد تا به زندگی ما معنا دهد، اما می‌تواند ما را در تله خودفریبی نیز بیندازد.

تصویری مفهومی از مغز انسان که در حال بافتن یک داستان پیچیده از رویدادهای پراکنده است.
“ با آگاه شدن از قصه‌گوی درونی، ما این قدرت را پیدا می‌کنیم که از یک شنونده منفعل به یک نویسنده فعال برای داستان زندگی‌مان تبدیل شویم. “

تا به حال از خود پرسیده‌اید چرا بعد از یک تصمیم ناگهانی، بلافاصله فهرستی از دلایل منطقی برای توجیه آن پیدا می‌کنید؟ یا چرا وقتی اتفاقی غیرمنتظره رخ می‌دهد، ذهن شما به سرعت داستانی می‌سازد تا آن را در چارچوب تجربیات گذشته‌تان معنادار کند؟ این تمایل سیری‌ناپذیر به داستان‌سرایی، یک ویژگی عجیب شخصیتی نیست، بلکه کار یک سیستم قدرتمند در مغز ماست. به لطف تحقیقات پیشگامانه مایکل گازانیگا، عصب‌شناس برجسته، ما امروز می‌دانیم که یک «قصه‌گو» در نیمکره چپ مغز ما زندگی می‌کند که وظیفه‌اش ساختن روایت برای هر چیزی است.

مایکل گازانیگا و راز مغزهای دو نیم‌شده

داستان کشف این قصه‌گوی درونی از یکی از عجیب‌ترین موارد تاریخ پزشکی آغاز می‌شود: مطالعه بیماران دو نیمکره‌ای (Split-Brain Patients)۱. این افراد بیمارانی بودند که برای درمان نوع شدیدی از صرع، تحت عمل جراحی قرار گرفته و جسم پینه‌ای (Corpus Callosum) آن‌ها قطع شده بود. جسم پینه‌ای، شاهراه ارتباطی اصلی بین دو نیمکره چپ و راست مغز است. با قطع این ارتباط، دو نیمکره دیگر نمی‌توانستند به طور مستقیم با هم صحبت کنند.

مایکل گازانیگا و تیمش در دهه ۱۹۶۰ از این فرصت منحصربه‌فرد استفاده کردند تا کارکردهای تخصصی هر نیمکره را به طور جداگانه مطالعه کنند. آن‌ها با طراحی آزمایش‌های هوشمندانه، اطلاعات را فقط به یک نیمکره ارسال می‌کردند. برای مثال، از آنجا که اطلاعات میدان دید راست به نیمکره چپ (مرکز زبان) و اطلاعات میدان دید چپ به نیمکره راست (مرکز پردازش‌های بصری-فضایی) می‌رود، آن‌ها می‌توانستند با هر نیمکره به طور مستقل "صحبت" کنند و ببینند چه اتفاقی می‌افتد.

تصویری شماتیک از دو نیمکره مغز و ارتباط آن‌ها از طریق جسم پینه‌ای.
در بیماران دو نیمکره‌ای، قطع جسم پینه‌ای به دانشمندان اجازه داد تا کارکردهای مستقل هر نیمکره را مطالعه کنند.

تولد «مفسر نیمکره چپ»

در یکی از آزمایش‌های کلاسیک، کلمه «راه برو» را به نیمکره راست بیمار نشان دادند. بیمار از جایش بلند شد و شروع به راه‌ رفتن کرد. وقتی از او پرسیدند «چرا بلند شدی؟»، نیمکره چپ او (که دستور را ندیده بود اما عمل را مشاهده کرده بود) هیچ اطلاعی از دلیل واقعی نداشت. اما آیا پاسخ داد «نمی‌دانم»؟ خیر. بیمار به سرعت یک توضیح ساخت: «می‌خواستم بروم از یخچال یک نوشابه بردارم.»

این آزمایش و موارد مشابه دیگر، گازانیگا را به یک نتیجه‌گیری شگفت‌انگیز رساند: یک سیستم در نیمکره چپ وجود دارد که او آن را مفسر نیمکره چپ (Left-Brain Interpreter)۲ نامید. وظیفه این مفسر، مشاهده رفتارهای ما و رویدادهای اطراف و ساختن یک داستان منسجم و معقول برای توضیح آن‌هاست. این سیستم از اطلاعات موجود استفاده می‌کند و شکاف‌ها را با حدس‌های منطقی پر می‌کند تا یک روایت یکپارچه خلق کند. این مفسر، یک ماشین تولید معناست که به ما کمک می‌کند دنیای پراکنده را به شکلی قابل فهم درآوریم [۱].

مغز قصه‌گو در زندگی روزمره: از توجیه تا خودفریبی

اگرچه این کشف در یک محیط آزمایشگاهی خاص رخ داد، اما کارکرد «مفسر» در زندگی روزمره همه ما جاری است. این سیستم پشت بسیاری از سوگیری‌های شناختی (Cognitive Biases)۳ قرار دارد. برای مثال، «سوگیری تأییدی» (تمایل به جستجوی اطلاعاتی که باورهای ما را تأیید می‌کند) را می‌توان کار مفسر دانست که سعی دارد داستان موجود را حفظ کند. یا وقتی بعد از یک شکست می‌گوییم «از اول هم می‌دانستم اینطور می‌شود»، این مفسر ماست که در حال بازنویسی گذشته برای حفظ حس کنترل است.

این داستان‌ها اغلب روی مسیرهای عصبی پایداری سوار می‌شوند که، همانطور که در مقاله سیم‌کشی عادت‌ها دیدیم، با تکرار تقویت شده‌اند. گاهی نیز، داستانی که ذهن ما می‌سازد با سیگنال‌هایی که از بدنمان دریافت می‌کنیم در تضاد است؛ موضوعی که در مقاله بعدی درباره نقش هیجانات در تصمیم‌گیری به آن خواهیم پرداخت.

چرا به این داستان‌ها نیاز داریم؟

این قصه‌گویی صرفاً یک نقص در طراحی مغز نیست. این قابلیت برای سلامت روان ما حیاتی است. ساختن روایت به ما کمک می‌کند تا هویت خود را شکل دهیم، به زندگی‌مان معنا ببخشیم و احساس کنیم که کنترل اوضاع را در دست داریم. بدون این مفسر، زندگی مجموعه‌ای از رویدادهای تصادفی و بی‌ربط به نظر می‌رسید. خطر زمانی آغاز می‌شود که ما فراموش می‌کنیم این‌ها فقط «داستان» هستند و آن‌ها را با «واقعیت» مطلق اشتباه می‌گیریم.

فردی در حال نوشتن در یک دفترچه، نمادی از بازنویسی روایت‌های شخصی.
آگاه شدن از داستان‌های ذهنی و بررسی آن‌ها، اولین قدم برای رهایی از تله روایت‌های محدودکننده است.

چگونه از تله روایت‌های ذهنی رها شویم؟

خبر خوب این است که ما می‌توانیم از کار این مفسر درونی آگاه شویم و حتی روایت‌هایمان را بازنویسی کنیم. این فرآیند، پایه و اساس بسیاری از رویکردهای درمانی مدرن است. در اینجا چند راهکار عملی ارائه می‌شود:

  • افکار خود را مشاهده کنید: تمرین‌های ذهن‌آگاهی به ما کمک می‌کنند تا افکارمان را به عنوان «رویدادهای ذهنی» ببینیم، نه حقایق مسلم. از خود بپرسید: «این فقط یک داستان است یا واقعیت؟»
  • روایت خود را بنویسید: نوشتن داستان اتفاقات و احساساتتان به شما اجازه می‌دهد تا از بیرون به آن نگاه کنید و الگوها و شکاف‌های آن را ببینید.
  • به دنبال شواهد متناقض باشید: به طور فعال از خود بپرسید: «چه اطلاعاتی وجود دارد که داستان من را به چالش می‌کشد؟» این کار به مقابله با سوگیری تأییدی کمک می‌کند.
  • با دیگران صحبت کنید: به اشتراک گذاشتن داستانتان با یک دوست قابل اعتماد یا یک درمانگر می‌تواند دیدگاه‌های جدیدی را به روی شما باز کند. این کار، پیامدهای اخلاقی مهمی نیز دارد که در مقاله اخلاق و مغز به آن خواهیم پرداخت [۲].

جمع‌بندی

کشف «مفسر نیمکره چپ» توسط مایکل گازانیگا، یکی از مهم‌ترین دستاوردهای علوم اعصاب شناختی است. این ایده به ما نشان می‌دهد که مغز ما یک ماشین قصه‌گوی خستگی‌ناپذیر است که دائماً در حال ساختن روایت برای ایجاد معنا و انسجام است. این قابلیت، هم یک موهبت برای ساختن هویت و معناست و هم یک تله بالقوه برای خودفریبی و گرفتار شدن در داستان‌های محدودکننده.

با آگاه شدن از این قصه‌گوی درونی، ما این قدرت را پیدا می‌کنیم که از یک شنونده منفعل به یک نویسنده فعال برای داستان زندگی‌مان تبدیل شویم. می‌توانیم روایت‌هایمان را زیر سوال ببریم، آن‌ها را بازنویسی کنیم و داستانی را انتخاب کنیم که به ما در جهت رشد و بهزیستی کمک می‌کند.

مطالب مرتبط

برای درک عمیق‌تر معماری ذهن و ارتباط آن با رفتار، احساسات و اخلاق، مطالعه مقالات زیر از این سری را به شما پیشنهاد می‌کنیم:

دعوت به تعامل

• آیا تا به حال متوجه شده‌اید که ذهنتان برای توجیه یک رفتار، داستانی ساخته است؟

• به اشتراک گذاشتن این تجربیات در بخش دیدگاه‌ها می‌تواند به همه ما کمک کند تا از کار این «مفسر» درونی آگاه‌تر شویم.

سوالات متداول

«مفسر نیمکره چپ» که گازانیگا کشف کرد چیست؟

مفسر نیمکره چپ، یک سیستم عصبی در نیمکره چپ مغز است که تمایل دارد برای اطلاعات پراکنده، رفتارها و احساسات ما یک روایت منسجم و معنادار بسازد. این «قصه‌گو» حتی زمانی که اطلاعات کاملی ندارد، یک داستان منطقی خلق می‌کند تا به ما حس کنترل و تداوم بدهد، هرچند این داستان همیشه دقیق نیست.

آیا داستان‌سازی مغز همیشه یک چیز منفی و نوعی خودفریبی است؟

خیر، همیشه منفی نیست. این قابلیت برای ساختن هویت، ایجاد معنا در زندگی و یادگیری از تجربیات ضروری است. مشکل زمانی به وجود می‌آید که ما این داستان‌ها را با واقعیت مطلق اشتباه بگیریم و در روایت‌های محدودکننده یا نادرست خود گرفتار شویم.

چگونه می‌توانیم از تله روایت‌های ذهنی خود آگاه شویم؟

تمرین‌هایی مانند مشاهده افکار بدون قضاوت (ذهن‌آگاهی)، نوشتن روزانه برای بررسی روایت‌های درونی، و پرسیدن سوالاتی مانند «چه شواهد دیگری وجود دارد؟» می‌تواند به ما کمک کند تا از کار «مفسر» درونی خود آگاه شویم. گفتگو با یک دوست معتمد یا یک درمانگر نیز ابزار قدرتمندی برای بازنگری این داستان‌هاست.

واژه‌نامه

  1. بیماران دو نیمکره‌ای (Split-Brain Patients) — افرادی که جسم پینه‌ای مغزشان (بافت عصبی متصل‌کننده دو نیمکره) به دلایل پزشکی قطع شده است. مطالعه این بیماران اطلاعات ارزشمندی درباره کارکردهای تخصصی هر نیمکره فراهم کرده است.
  2. مفسر نیمکره چپ (Left-Brain Interpreter) — اصطلاحی که توسط مایکل گازانیگا برای توصیف یک سیستم عصبی در نیمکره چپ ابداع شد که به طور خودکار برای رفتارها، احساسات و رویدادها یک روایت علّی و منسجم می‌سازد.
  3. سوگیری شناختی (Cognitive Bias) — الگوهای فکری سیستماتیک که باعث می‌شوند افراد از قضاوت منطقی و عقلانی منحرف شوند. این سوگیری‌ها اغلب میانبرهای ذهنی هستند که توسط «مفسر» برای ساده‌سازی پردازش اطلاعات استفاده می‌شوند.

منابع

  1. Gazzaniga, M. S. (2011). Who's in Charge?: Free Will and the Science of the Brain. Ecco. — کتابی از گازانیگا که در آن به تفصیل درباره مفسر نیمکره چپ و پیامدهای آن برای اراده آزاد و مسئولیت بحث می‌کند.
  2. Gazzaniga, M. S. (2000). Cerebral specialization and interhemispheric communication: does the corpus callosum enable the human condition? Brain, 123(7), 1293–1326. — یک مقاله مروری جامع از گازانیگا که تحقیقات چند دهه او در مورد مغز دو نیمکره‌ای را خلاصه می‌کند. [لینک]

این مطلب جایگزین تشخیص یا درمان حرفه‌ای نیست.

برای تصمیم‌های پزشکی با متخصص مشورت کنید.

درباره نویسنده
سایت تسکین روان

سایت تسکین روان

در تسکین روان گروهی از روان‌شناسان و مشاوران حرفه‌ای فعالیت می‌کنند که هدفشان افزایش آگاهی و ارائه راهکارهای کاربردی در حوزه سلامت روان است. ما هر روز تلاش می‌کنیم مسیر رسیدن به آرامش درونی را روشن‌تر کنیم.

0 نظر

    هنوز نظری ثبت نشده است. اولین نفر باشید!

ارسال نظر