چرا گاهی در روابطمان فردی را ابتدا «فرشتهای بینقص» میبینیم و با کوچکترین اشتباهی او را به «اهریمنی تمامعیار» تبدیل میکنیم؟ چرا تحمل اینکه فردی که دوستش داریم، همزمان جنبههای خوب و بد داشته باشد، اینقدر برایمان دشوار است؟ برای پاسخ به این پرسشها، باید به سفری جسورانه در زمان برویم؛ به اولین ماههای زندگی، به دنیای پیشکلامی و پرآشوب یک نوزاد. ملانی کلاین، روانکاو پیشگام اتریشی-بریتانیایی، با کار بالینی بر روی کودکان، پرده از این دنیای درونی برداشت و نشان داد که هسته اصلی شخصیت ما در همین تجربیات اولیه شکل میگیرد.
روابط ابژه: ما با دیگران در ذهنمان زندگی میکنیم
در حالی که روانکاوان پیشین مانند فروید بر سائقهای درونی تأکید داشتند، کلاین و همفکرانش مسیر جدیدی را گشودند که به «نظریه روابط ابژه (Object Relations Theory)۱» معروف شد. در این دیدگاه، «ابژه» به معنای یک شیء بیجان نیست، بلکه به تصویری ذهنی و درونیشده از یک فرد مهم (معمولاً مراقب اصلی) یا بخشی از او اشاره دارد. نظریه روابط ابژه معتقد است که انگیزه اصلی انسان، نه ارضای سائق، بلکه جستجوی رابطه با دیگران است.
ما از همان ابتدای زندگی، تجربیات خود با مراقبینمان را درونی میکنیم و یک دنیای درونی از «ابژهها» میسازیم. این ابژههای درونی (مادر خوب، مادر بد، پدر قدرتمند، پدر غایب و...) به بخشی از ساختار روانی ما تبدیل میشوند و الگوی روابط آینده ما را در بزرگسالی تعیین میکنند. به عبارت دیگر، ما در روابط بزرگسالی خود، نه فقط با فرد واقعی روبرو، بلکه با بازنماییهای درونیشده از روابط گذشتهمان نیز در تعامل هستیم [۱].
دنیای سیاه و سفید: جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید
کلاین معتقد بود که نوزاد در اولین ماههای زندگی (حدود ۴ تا ۶ ماه اول)، در وضعیتی روانی به نام «جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید (Paranoid-Schizoid Position)۲» قرار دارد. در این مرحله، ایگوی نوزاد هنوز آنقدر قوی نیست که بتواند تجربیات متناقض را یکپارچه کند. بنابراین، برای مدیریت اضطراب شدید ناشی از گرسنگی، درد و ترس، از یک مکانیزم دفاعی قدرتمند به نام انشقاق (Splitting)۴ استفاده میکند.
نوزاد دنیا و به خصوص مادر را به دو بخش کاملاً مجزا تقسیم میکند: «پستان خوب» که منبع شیر، گرما و رضایت است و «پستان بد» که منبع ناکامی، غیبت و درد است. او تمام عشق و احساسات خوب خود را به سمت ابژه خوب فرافکنی میکند و تمام خشم و نفرت خود را به سمت ابژه بد. این کار به او کمک میکند تا ابژه خوب را از گزند احساسات مخرب خودش در امان نگه دارد. اضطراب غالب در این جایگاه، «پارانوئید» یا گزند و آزار است؛ یعنی ترس از اینکه ابژه بد به او حمله کرده و نابودش کند.
تحمل خاکستریها: جایگاه افسرده و تولد عشق واقعی
با رشد ایگو و افزایش تواناییهای شناختی، کودک به تدریج وارد «جایگاه افسرده (Depressive Position)۳» میشود. این یک جهش رشدی عظیم است. کودک کمکم متوجه میشود که «مادر خوب» و «مادر بد» دو فرد جداگانه نیستند، بلکه هر دو جنبههای یک فرد واحد و کامل هستند؛ همان مادری که گاهی او را سیر میکند و گاهی ناکام میگذارد.
این آگاهی، اضطراب جدیدی را به همراه دارد: «اضطراب افسردهوار». کودک نگران میشود که مبادا حملات خشماگین او به «مادر بد»، به «مادر خوب» که اکنون میفهمد همان فرد است، آسیب زده باشد. اینجاست که برای اولین بار، احساس «گناه» سالم و میل به «جبران» (Reparation) پدیدار میشود. کودک تلاش میکند با لبخند زدن، صدا درآوردن یا حرکات محبتآمیز، آسیبی را که در خیال خود به مادر زده، ترمیم کند. به گفته کلاین، این توانایی برای پذیرش دوسوگرایی (ambivalence)، تحمل احساس گناه و تلاش برای جبران، سنگ بنای ظرفیت عشقورزیدن، خلاقیت و بلوغ روانی در بزرگسالی است [۲].
میراث کلاین در روانشناسی امروز
اگرچه نظریههای کلاین به دلیل تمرکز بر دنیای درونی و پیشکلامی نوزاد، بسیار انتزاعی و گاهی بحثبرانگیز به نظر میرسند، اما تأثیر عمیقی بر روانشناسی مدرن گذاشتهاند. ایدههای او راه را برای نظریه دلبستگی جان بالبی هموار کرد و اساس بسیاری از رویکردهای رواندرمانی پویشی و مبتنی بر روابط ابژه را تشکیل میدهد. درمانگرانی که با این رویکرد کار میکنند، به مراجعان کمک میکنند تا الگوهای درونیشده روابط اولیهشان را بشناسند و ببینند چگونه این الگوها در روابط فعلیشان بازآفرینی میشوند.
اضطرابهای اولیهای که کلاین توصیف کرد، میتواند به درک بهتر اضطرابهای بزرگسالی، مانند آنچه کارن هورنای به عنوان اضطراب بنیادین مطرح کرد، کمک کند.
جمعبندی: نقشه راهی برای درک روابط پیچیده امروز
این سفر به دنیای درونی نوزاد، به ما نشان میدهد که چرا روابط بزرگسالی ما اینقدر پیچیده است. تمایل به دیدن دنیا به صورت سیاه و سفید، آرمانیسازی افراطی شریک عاطفی و سپس بیارزشسازی کامل او، یا ترسهای گزند و آزار در روابط صمیمی، همگی میتوانند بازگشتی موقت به شیوههای دفاعی جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید باشند. در مقابل، توانایی ما برای بخشیدن، تحمل نقصهای خود و دیگران، و تلاش برای ترمیم روابط پس از تعارض، نشاندهنده بلوغ و دستیابی به جایگاه افسرده است.
نظریه کلاین به ما نمیگوید که ما برای همیشه در الگوهای کودکی خود زندانی هستیم، بلکه نقشهای در اختیارمان قرار میدهد تا ریشههای عمیقترین واکنشهای عاطفی خود را درک کنیم. این درک، اولین قدم برای حرکت به سوی روابطی یکپارچهتر، واقعیتر و انسانیتر است. این مقاله، نقطه پایانی بر سری مقالات ما از فروید تا نئوفرویدیها بود؛ سفری که نشان داد چگونه ایدههایی که از کاوش در ناهشیار جمعی و عقده حقارت آغاز شد، سرانجام به اولین لحظات زندگی و اهمیت بنیادین روابط انسانی رسید.
مطالب مرتبط
این مقاله آخرین بخش از سری ۵ قسمتی ما درباره بنیانگذاران روانتحلیل بود. برای مرور این مسیر، مقالات قبلی را از دست ندهید:
دعوت به تعامل
آیا تا به حال متوجه الگوهای «سیاه و سفید» دیدن در روابط خود یا دیگران شدهاید؟ درک نظریه کلاین چه دیدگاه جدیدی به شما درباره روابطتان میدهد؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
سوالات متداول
نظریه روابط ابژه به زبان ساده چیست؟
نظریه روابط ابژه معتقد است که شخصیت ما عمدتاً توسط روابط اولیهمان با دیگران (بهویژه مراقبین) شکل میگیرد. ما تصاویر ذهنی یا «ابژههای درونی» از این افراد میسازیم و این تصاویر درونی، الگوی روابط آینده ما را تعیین میکنند.
تفاوت جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید و افسرده چیست؟
در جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید، نوزاد دنیا را به دو بخش «کاملاً خوب» و «کاملاً بد» تقسیم میکند (انشقاق). اما در جایگاه افسرده، کودک به تدریج میآموزد که یک فرد واحد (مثلاً مادر) میتواند هم جنبههای خوب و هم بد داشته باشد و این توانایی دیدن یکپارچه دیگران، اساس بلوغ روانی است.
چگونه این تجربیات اولیه بر روابط بزرگسالی ما تأثیر میگذارند؟
الگوهای شکلگرفته در این دو جایگاه، در بزرگسالی تکرار میشوند. برای مثال، تمایل به «آرمانیسازی» و سپس «بیارزشسازی» دیگران، یا ترس شدید از رها شدن، میتواند بازگشتی به دفاعهای جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید باشد. در مقابل، توانایی تحمل تعارض و بخشش، نشانه بلوغ و رسیدن به جایگاه افسرده است.
واژهنامه
- نظریه روابط ابژه (Object Relations Theory) — رویکردی در روانتحلیل که بر اهمیت روابط اولیه و تصاویر ذهنی درونیشده از دیگران (ابژهها) در شکلگیری شخصیت تأکید دارد.
- جایگاه پارانوئید-اسکیزوئید (Paranoid-Schizoid Position) — اولین مرحله رشد روانی از دیدگاه کلاین که با دفاع انشقاق (دیدن دنیا به صورت خوب و بد مطلق) و اضطراب گزند و آزار مشخص میشود.
- جایگاه افسرده (Depressive Position) — مرحلهای از رشد که در آن کودک توانایی دیدن دیگران به عنوان یک ابژه کامل (هم خوب و هم بد) را پیدا میکند و احساس گناه و میل به جبران را تجربه میکند.
- انشقاق (Splitting) — یک مکانیزم دفاعی ناخودآگاه که در آن فرد، خود یا دیگران را به دو بخش کاملاً خوب و کاملاً بد تقسیم میکند تا از اضطراب ناشی از دوسوگرایی اجتناب کند.
منابع
- Mitchell, S. A., & Black, M. J. (1995). Freud and Beyond: A History of Modern Psychoanalytic Thought. Basic Books. (Chapter on Melanie Klein and Contemporary Kleinian Theory).
- Segal, H. (1973). Introduction to the Work of Melanie Klein. Karnac Books.
- The Melanie Klein Trust. (n.d.). Key Papers & Concepts. [لینک]
این مطلب جایگزین تشخیص یا درمان حرفهای نیست.
برای تصمیمهای پزشکی با متخصص مشورت کنید.