آیا فردی را میشناسید که برای راضی نگه داشتن دیگران، نیازهای خود را کاملاً نادیده میگیرد؟ یا کسی که در هر موقعیتی به دنبال رقابت و اثبات برتری خود است؟ شاید هم با فردی برخورد کردهاید که دیواری بلند به دور خود کشیده و از هرگونه صمیمیت عاطفی پرهیز میکند. اینها فقط ویژگیهای شخصیتی متفاوت نیستند. از دیدگاه کارن هورنای، یکی از تأثیرگذارترین چهرههای نئوفرویدی، اینها سه راهبرد اصلی برای فرار از یک درد مشترک هستند: اضطراب بنیادین.
هورنای با به چالش کشیدن برخی از اصول بنیادین فروید، تمرکز روانتحلیل را از سائقهای بیولوژیک به سمت روابط بینفردی و تأثیرات فرهنگی سوق داد. او معتقد بود که شخصیت ما نه توسط نیروهای غریزی، بلکه در تلاش برای یافتن امنیت در دنیای روابط شکل میگیرد.
اضطراب بنیادین: ریشه ناامنی در دنیای کودکی
هسته اصلی نظریه هورنای، مفهوم اضطراب بنیادین (Basic Anxiety)۱ است. او این حالت را به عنوان «احساس عمیق انزوا و درماندگی کودک در جهانی که بالقوه متخاصم به نظر میرسد» تعریف کرد. این اضطراب زمانی به وجود میآید که نیازهای کودک برای امنیت و محبت به طور مداوم برآورده نشود. عواملی مانند بیتوجهی والدین، سلطهگری، تحقیر، یا رفتارهای غیرقابل پیشبینی، این احساس ناامنی را در کودک ایجاد میکند. این مفهوم، بر اهمیت روابط اولیه تأکید دارد، موضوعی که بعدها توسط نظریهپردازانی مانند ملانی کلاین بیشتر بسط داده شد.
برای مقابله با این اضطراب فلجکننده، کودک راهبردهای بینفردی خاصی را در پیش میگیرد. این راهبردها در ابتدا برای بقا ضروری هستند، اما اگر به شکلی خشک و انعطافناپذیر در بزرگسالی ادامه پیدا کنند، به الگوهای روانرنجورانه تبدیل میشوند که روابط و سلامت روان فرد را مختل میکنند [۱].
حرکت به سوی مردم: «اگر دوستم داشته باشید، آزارم نمیدهید»
اولین راهبرد، الگوی مهرطلبانه یا «حرکت به سوی مردم» است. افرادی که این الگو را در پیش میگیرند، عمیقاً باور دارند که راه رسیدن به امنیت، جلب محبت و تأیید دیگران است. آنها نیاز شدیدی به پذیرفته شدن دارند و برای به دست آوردن آن، نیازها و خواستههای خود را سرکوب میکنند.
ویژگیهای اصلی این الگو عبارتند از:
- نیاز شدید به یک شریک عاطفی که تمام مشکلاتشان را حل کند.
- ترس از رها شدن و تنها ماندن.
- عدم توانایی در «نه» گفتن و مخالفت کردن.
- خود را ضعیف و درمانده میبینند و ارزش خود را در از خودگذشتگی برای دیگران جستجو میکنند.
این افراد در ظاهر بسیار مهربان و فداکار به نظر میرسند، اما در زیر این نقاب، اضطراب عمیقی از طرد شدن نهفته است. آنها در واقع میگویند: «من تسلیم میشوم، هرچه تو بخواهی همان میشود، فقط مرا ترک نکن.»
حرکت بر ضد مردم: «اگر قدرت داشته باشم، کسی نمیتواند به من آسیب بزند»
الگوی دوم، راهبرد پرخاشگرانه یا «حرکت بر ضد مردم» است. این افراد به این نتیجه رسیدهاند که دنیا یک جنگل است و برای بقا باید جنگید و پیروز شد. آنها اضطراب بنیادین خود را با تلاش برای کسب قدرت، کنترل و سلطه بر دیگران مدیریت میکنند. این دیدگاه شباهتهایی به «تلاش برای برتری» در نظریه آلفرد آدلر دارد، اما هورنای ریشه آن را نه در احساس حقارت، بلکه در اضطراب و ناامنی میدانست.
ویژگیهای اصلی این الگو عبارتند از:
- نیاز به استثمار دیگران و استفاده از آنها برای رسیدن به اهداف خود.
- تلاش برای کسب شهرت، موفقیت و تحسین اجتماعی به هر قیمتی.
- ترس از نشان دادن نرمش و آسیبپذیری، زیرا آن را نشانه ضعف میدانند.
- تمایل به بحث و جدل و اثبات اینکه همیشه حق با آنهاست.
منطق درونی این افراد این است: «جهان پر از دشمن است. اگر من قویتر از همه باشم، هیچکس نمیتواند به من صدمه بزند.» آنها اغلب از نیازهای عاطفی خود بیخبرند و صمیمیت را با تسلیم شدن اشتباه میگیرند.
حرکت دور از مردم: «اگر فاصله بگیرم، در امان خواهم بود»
سومین راهبرد، الگوی کنارهگیر یا «حرکت دور از مردم» است. این افراد برای فرار از اضطراب ناشی از روابط، به طور کلی از تعاملات عاطفی عمیق دوری میکنند. آنها به این باور رسیدهاند که اگر به کسی نزدیک نشوند و به چیزی وابسته نباشند، هرگز آسیب نخواهند دید. آنها به دنبال استقلال و خودکفایی افراطی هستند.
ویژگیهای اصلی این الگو عبارتند از:
- نیاز شدید به حریم خصوصی و بیزاری از اینکه کسی وارد دنیای شخصیشان شود.
- اجتناب از تعهدات بلندمدت و روابط صمیمی.
- سرکوب احساسات و تلاش برای منطقی و عقلانی جلوه دادن همه چیز.
- احساس برتری پنهان و نگاه از بالا به «بازیهای اجتماعی» دیگران.
شعار ناخودآگاه این افراد این است: «اگر هیچچیز برایم مهم نباشد، هیچچیز نمیتواند مرا آزار دهد.» آنها با ساختن یک قلعه تنهایی، خود را از خطرات احتمالی روابط انسانی مصون نگه میدارند، اما بهای آن، احساس پوچی و بیگانگی است [۲].
جمعبندی: از فرار به سوی پذیرش و تغییر
نظریه کارن هورنای به ما نشان میدهد که بسیاری از الگوهای رفتاری ما که به نظر میرسد بخشی از «شخصیت» ما هستند، در واقع راهبردهای دفاعی پیچیدهای برای مدیریت یک اضطراب عمیق و قدیمیاند. هیچیک از این سه الگو به خودی خود «بد» نیستند؛ یک فرد سالم میتواند در مواقع لزوم هم مهربان باشد، هم قاطع و هم نیازمند تنهایی. مشکل زمانی آغاز میشود که ما در یکی از این الگوها زندانی میشویم و انعطافپذیری خود را برای پاسخ به نیازهای واقعی خود و دیگران از دست میدهیم.
اولین قدم برای تغییر، شناسایی الگوی غالب در روابطمان است. با درک اینکه این الگوها صرفاً سپرهایی برای محافظت از یک خودِ آسیبپذیر بودهاند، میتوانیم با شفقت بیشتری با خود روبرو شویم و به تدریج یاد بگیریم که راههای سالمتر و اصیلتری برای ایجاد امنیت در روابط خود پیدا کنیم. این سفر، دعوتی است برای دست برداشتن از فرار و حرکت به سوی یکپارچگی و ارتباط واقعی.
مطالب مرتبط
برای درک عمیقتر ریشههای اضطراب و الگوهای شخصیتی، مطالعه مقالات دیگر این سری را به شما پیشنهاد میکنیم:
دعوت به تعامل
آیا شما الگوی غالب خود را در یکی از این سه دسته پیدا کردید؟ چگونه این الگو بر روابط شما تأثیر گذاشته است؟ تجربیات خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید. به یاد داشته باشید که شناخت این الگوها اولین گام برای ایجاد تغییرات مثبت است.
سوالات متداول
اضطراب بنیادین از دیدگاه هورنای چیست؟
اضطراب بنیادین، احساس عمیق درماندگی، انزوا و ناامنی در برابر جهانی است که بالقوه متخاصم به نظر میرسد. این اضطراب ریشه در تجربیات ناایمن دوران کودکی، مانند بیتوجهی یا سلطهگری والدین، دارد.
آیا ممکن است یک فرد ترکیبی از این سه الگوی ارتباطی را داشته باشد؟
بله. اگرچه اکثر افراد یک الگوی غالب دارند، اما ممکن است در موقعیتهای مختلف از راهبردهای دیگر نیز استفاده کنند. مشکل اصلی زمانی به وجود میآید که یک فرد به شکلی خشک و انعطافناپذیر فقط به یکی از این الگوها وابسته شود و نتواند متناسب با شرایط، واکنش مناسبی نشان دهد.
چگونه میتوان این الگوهای ارتباطی ناسالم را تغییر داد؟
اولین قدم، آگاهی از الگوی غالب خود و شناخت ریشههای آن در اضطراب بنیادین است. رواندرمانی، به ویژه رویکردهای پویشی و رابطهای، میتواند به فرد کمک کند تا این الگوهای ناخودآگاه را شناسایی کرده و به تدریج راهبردهای ارتباطی سالمتر، منعطفتر و اصیلتری را جایگزین آنها کند.
واژهنامه
- اضطراب بنیادین (Basic Anxiety) — احساس فراگیر تنهایی و درماندگی در دنیایی که متخاصم تلقی میشود. این مفهوم، سنگ بنای نظریه کارن هورنای است و از تجربیات ناایمن کودکی سرچشمه میگیرد.
منابع
- Horney, K. (1950). Neurosis and Human Growth: The Struggle Toward Self-Realization. W. W. Norton & Company.
- Horney, K. (1945). Our Inner Conflicts: A Constructive Theory of Neurosis. W. W. Norton & Company.
این مطلب جایگزین تشخیص یا درمان حرفهای نیست.
برای تصمیمهای پزشکی با متخصص مشورت کنید.