در «داستان رفتارگرایی»، دیدیم که چگونه روانشناسی برای دههها، ذهن را یک «جعبه سیاه» غیرقابل مطالعه میدانست و تنها بر رفتار قابل مشاهده تمرکز میکرد. اما این جعبه برای همیشه بسته نماند. در اواسط قرن بیستم، نسلی جدید از دانشمندان از رشتههای مختلف - روانشناسی، زبانشناسی، و علوم کامپیوتر نوپا - شروع به پرسیدن سوالاتی کردند که رفتارگرایی پاسخی برای آنها نداشت. چگونه کودکان به این سرعت زبان را یاد میگیرند؟ فرآیند حل یک مسئله پیچیده چگونه است؟ این پرسشها جرقههای یک انقلاب را زدند: انقلاب شناختی (Cognitive Revolution)۱. این مقاله، داستان بازگشایی این جعبه سیاه و بازگشت پیروزمندانه ذهن به جایگاه اصلی خود در روانشناسی است؛ داستانی با قهرمانانی چون اولریک نیسر، جورج میلر و دنیل کانمن.
ترکهای دیوار رفتارگرایی
سلطه رفتارگرایی مطلق به نظر میرسید، اما بهتدریج محدودیتهای آن آشکار شد. یکی از بزرگترین چالشها از سوی نوام چامسکی، زبانشناس برجسته، مطرح شد. چامسکی در نقد کوبنده خود بر کتاب اسکینر، استدلال کرد که اصول شرطیسازی نمیتوانند پیچیدگی و خلاقیت زبان انسان را توضیح دهند. کودکان جملاتی را میسازند که هرگز نشنیدهاند، و این نشان میدهد که آنها صرفاً طوطیوار تقلید نمیکنند، بلکه از یک سیستم قواعد ذهنی درونی پیروی میکنند. علاوه بر این، پدیدههایی مانند یادگیری مشاهدهای که توسط بندورا مطرح شد، نشان داد که یادگیری میتواند بدون تقویت مستقیم و صرفاً از طریق فرآیندهای ذهنی رخ دهد. این ترکها در دیوار بلند رفتارگرایی، فضا را برای یک دیدگاه جدید باز کردند.
استعاره کامپیوتر: ذهن به مثابه پردازشگر اطلاعات
همزمان با این چالشهای نظری، یک فناوری جدید در حال ظهور بود که استعارهای قدرتمند برای درک ذهن فراهم کرد: کامپیوتر. دانشمندان علوم شناختی اولیه، مانند آلن نیول و هربرت سایمون، متوجه شباهتهای چشمگیری بین عملکرد کامپیوتر و ذهن انسان شدند. هر دو سیستم، اطلاعات را از محیط دریافت میکنند (ورودی)، آن را طبق مجموعهای از قوانین پردازش میکنند، در حافظه ذخیره میکنند و در نهایت، یک خروجی تولید میکنند. این مدل پردازش اطلاعات (Information Processing)۲، به روانشناسان زبانی جدید و روشی سیستماتیک برای مطالعه فرآیندهای ذهنی داد. دیگر لازم نبود ذهن یک «جعبه سیاه» اسرارآمیز باشد؛ اکنون میشد آن را به عنوان یک سیستم محاسباتی مدلسازی کرد و کارکردهای آن مانند توجه، ادراک و حافظه را بهطور علمی بررسی کرد.
پیشگامان کلیدی: اندازهگیری ظرفیت ذهن
با این چارچوب نظری جدید، دانشمندان شروع به طراحی آزمایشهایی برای اندازهگیری محدودیتها و ظرفیتهای ذهن کردند.
جورج میلر و عدد جادویی هفت
در سال ۱۹۵۶، جورج میلر مقالهای با عنوان «عدد جادویی هفت، بهعلاوه یا منهای دو» منتشر کرد که به یکی از پراستنادترین مقالات در تاریخ روانشناسی تبدیل شد. میلر از طریق آزمایشهای مختلف نشان داد که ظرفیت حافظه کوتاهمدت انسان بهطور متوسط حدود ۷ «قطعه» (chunk) اطلاعات است. این یافته بسیار مهم بود، زیرا برای اولین بار نشان داد که میتوان یک فرآیند ذهنی را بهطور دقیق اندازهگیری کرد و محدودیتهای آن را مشخص نمود. این یک ضربه مستقیم به ایده رفتارگرایی بود که از مطالعه هرگونه ساختار درونی ذهن اجتناب میکرد. کار میلر راه را برای مطالعه علمی حافظه فعال (Working Memory)۴ و سایر سیستمهای حافظه هموار کرد.
اولریک نیسر و تولد یک رشته جدید
اگر میلر یکی از جرقههای اولیه را زد، اولریک نیسر کسی بود که این جرقهها را به یک شعله تمامعیار تبدیل کرد. در سال ۱۹۶۷، نیسر کتابی با عنوان «روانشناسی شناختی» منتشر کرد که نام این رشته جدید را بر سر زبانها انداخت و چارچوب آن را مشخص کرد. او در این کتاب، تحقیقات پراکنده در زمینه ادراک، توجه، حافظه و زبان را گرد هم آورد و آنها را تحت یک چتر نظری واحد قرار داد. کتاب نیسر، روانشناسی شناختی را به عنوان یک حوزه علمی مشروع و مستقل تثبیت کرد و او را به «پدر روانشناسی شناختی» ملقب ساخت.
کانمن و تورسکی: وقتی ذهن منطقی عمل نمیکند
مدلهای اولیه پردازش اطلاعات، ذهن را به عنوان یک پردازشگر منطقی و عقلانی به تصویر میکشیدند. اما دو روانشناس اسرائیلی، دنیل کانمن و آموس تورسکی، این تصویر را به چالش کشیدند. آنها از طریق یک سری آزمایشهای هوشمندانه نشان دادند که تفکر انسان مملو از سوگیریهای شناختی (Cognitive Biases)۳ است؛ یعنی الگوهای سیستماتیک خطا در قضاوت و تصمیمگیری.
آنها دریافتند که ذهن ما برای صرفهجویی در انرژی، اغلب از میانبرهای ذهنی (هیوریستیکها) استفاده میکند. این میانبرها در بسیاری از مواقع کارآمد هستند، اما میتوانند ما را به سمت خطاهای قابل پیشبینی سوق دهند. برای مثال، «سوگیری در دسترس بودن» باعث میشود ما احتمال وقوع رویدادهایی را که راحتتر به یاد میآوریم (مانند سقوط هواپیما که در اخبار زیاد دیده میشود) بیش از حد برآورد کنیم. کار کانمن و تورسکی نه تنها روانشناسی شناختی را متحول کرد، بلکه پایههای اقتصاد رفتاری را نیز بنا نهاد و جایزه نوبل اقتصاد را برای کانمن به ارمغان آورد.
میراث انقلاب شناختی: از درمان تا هوش مصنوعی
تأثیر انقلاب شناختی بسیار فراتر از آزمایشگاههای روانشناسی بود. این انقلاب به تولد رشته میانرشتهای «علوم شناختی» منجر شد که روانشناسی، علوم کامپیوتر، زبانشناسی، فلسفه و علوم اعصاب را گرد هم میآورد. در حوزه بالینی، این انقلاب به توسعه درمان شناختی-رفتاری (CBT) منجر شد که امروزه یکی از مؤثرترین روشهای درمانی برای طیف وسیعی از اختلالات روانی است. CBT بر این اصل استوار است که افکار و باورهای ما (شناختها) بر احساسات و رفتارهای ما تأثیر میگذارند. همچنین، پیشرفتها در هوش مصنوعی و یادگیری ماشین، عمیقاً از مدلهای شناختی ذهن انسان الهام گرفتهاند. این انقلاب، همانطور که در مقاله «پیشگامان عصبروانشناسی» دیدیم، با علوم اعصاب نیز پیوند خورد و حوزه پرجنبوجوش علوم اعصاب شناختی را پدید آورد.
جمعبندی
انقلاب شناختی، روانشناسی را از بندهای محدودکننده رفتارگرایی رها کرد و به دانشمندان اجازه داد تا دوباره به کاوش در غنیترین و پیچیدهترین جنبه وجود انسان بپردازند: ذهن. این انقلاب به ما نشان داد که میتوان فرآیندهای ذهنی را بهطور علمی مطالعه کرد، ظرفیتها و محدودیتهای آن را سنجید و حتی خطاهای سیستماتیک آن را پیشبینی کرد. این جنبش، تصویری از انسان به عنوان یک پردازشگر فعال اطلاعات ارائه داد که دنیای خود را تفسیر میکند و به آن معنا میبخشد. در مقاله نهایی این مجموعه، خواهیم دید که چگونه میتوان این دیدگاه را با رویکردهای زیستی و رفتاری ترکیب کرد تا به «تصویر کامل ذهن» دست یابیم.
مطالب مرتبط
برای دنبال کردن این سفر در تاریخ روانشناسی، مقالات دیگر این مجموعه را مطالعه کنید:
دعوت به تعامل
• کدام یک از سوگیریهای شناختی را در تفکر روزمره خود یا دیگران مشاهده کردهاید؟ تجربه خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.
• اگر این مقاله به شما در درک بهتر عملکرد ذهن کمک کرد، آن را با دوستان خود به اشتراک بگذارید.
سوالات متداول
انقلاب شناختی چه بود و چرا اهمیت داشت؟
انقلاب شناختی یک تغییر پارادایم در روانشناسی در اواسط قرن بیستم بود که تمرکز را از رفتارگرایی (مطالعه صرف رفتار قابل مشاهده) به سمت مطالعه علمی فرآیندهای ذهنی مانند حافظه، توجه و حل مسئله بازگرداند. این انقلاب، ذهن را دوباره به مرکز توجه روانشناسی آورد.
«استعاره کامپیوتر» برای ذهن به چه معناست؟
این استعاره، ذهن را به یک سیستم پردازش اطلاعات شبیه کامپیوتر تشبیه میکند. بر این اساس، ذهن اطلاعات را از طریق حواس دریافت (ورودی)، آن را با استفاده از برنامههای ذهنی پردازش و ذخیره میکند و در نهایت، رفتاری را به عنوان خروجی تولید میکند. این مدل به روانشناسان اجازه داد تا فرآیندهای ذهنی را بهطور سیستماتیک مطالعه کنند.
سوگیریهای شناختی که کانمن و تورسکی مطالعه کردند، چیستند؟
سوگیریهای شناختی، الگوهای سیستماتیک خطا در تفکر هستند که بر قضاوتها و تصمیمگیریهای ما تأثیر میگذارند. کانمن و تورسکی نشان دادند که ذهن انسان برای صرفهجویی در انرژی، از میانبرهای ذهنی (هیوریستیک) استفاده میکند که اگرچه اغلب مفیدند، اما میتوانند منجر به خطاهای قابل پیشبینی شوند.
واژهنامه
- انقلاب شناختی (Cognitive Revolution): یک جنبش فکری در دهه ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ که منجر به ظهور روانشناسی شناختی و علوم شناختی به عنوان حوزههایی مستقل شد و بر مطالعه علمی فرآیندهای ذهنی تأکید کرد.
- پردازش اطلاعات (Information Processing): یک چارچوب نظری در روانشناسی شناختی که ذهن را به عنوان یک سیستم محاسباتی در نظر میگیرد که اطلاعات را در مراحل مختلفی مانند رمزگذاری، ذخیرهسازی و بازیابی پردازش میکند.
- سوگیریهای شناختی (Cognitive Biases): تمایلات سیستماتیک به تفکر به شیوههای خاصی که میتواند منجر به انحراف از قضاوت منطقی و عقلانی شود.
- حافظه فعال (Working Memory): سیستمی شناختی با ظرفیت محدود که مسئول نگهداری موقت و دستکاری اطلاعات برای انجام کارهای پیچیدهای مانند استدلال، درک مطلب و یادگیری است.
منابع
- Thagard, P. (2018). "Cognitive Science". The Stanford Encyclopedia of Philosophy (Winter 2018 Edition), Edward N. Zalta (ed.). [لینک]
- Kahneman, D. (2011). Thinking, Fast and Slow. Farrar, Straus and Giroux.
- Neisser, U. (1967). Cognitive Psychology. Appleton-Century-Crofts.
- Miller, G. A. (1956). The magical number seven, plus or minus two: Some limits on our capacity for processing information. Psychological Review, 63(2), 81–97. [لینک]
این مطلب جایگزین تشخیص یا درمان حرفهای نیست.
برای تصمیمهای پزشکی با متخصص مشورت کنید.